شعر زیر در اینترنت منتشر شده اما نام شاعر بزرگوارش جناب آقای سعید رجب خوانساری در کنار آن نیامده است.
شرح و شعر به زبان خودشاعر نوشته می شود.
به یاد آن که با او بارها شکفتن شکوفه های سیب را به تماشا نشستیم اما روزی در فصل بلوغ سیبها، تنهایم گذاشت!
سیب سرخی را به من بخشید و رفت
سـاقه ی سبـز دلـم را چیـد و رفت
عاشقـی هـای مـرا بـاور نکـرد
عاقبت بر عشق من خندید و رفت
چشم از من کند و از من دل برید
حـال بیـمار مـرا فهمیـد و رفت
اشک در چشمان سردم حلقه زد
بی مروّت گریه ام را دیـد و رفت
مانده ام با عشق سرگردان خویش
ای خدا دیوانـه ام نامیـد و رفت
بـا غـم عشـقش مـدارا می کنم
گرچه بر زخمم نمک پاشید و رفت
شاعر: سعید رجب خوانساری
وبلاگ متین و نازی داری
مطلباش قشنگه و آرومه
ممنون از شما