....ادامه....
آن روزها حیاط خانه ی ما پر بود از گندم، پر بود از نان، پر بود از سار. هوای خانه ی ما هم گرم بود و روشن. وقتی سارها سنگها را در دستانم ندیدند، بیشتر آمدند و با خودشان کلاغها را هم همراه کردند. غروب ها بر روی درختان غلغله می شد و من کیف می کردم وقتی می دیدم سیاهها چه سپید می خوانند.
... ادامه مطلب را بخوانید...
تمام فصلهای کودکی فصلهای زندگی بودند. فصلهای هم آوازی و پرواز . بهارهای کودکی باران زیاد می بارید و رنگین کمان بیشتر دیده می شد. تابستانها از بس سایه ها را گام زده بودیم دیگر حساب ساعت و دقیقه از دستمان دررفته بود. آسمان را بیشتر از زمین می شناختیم. زودتر از خورشید برمی خاستیم و دیرتر از ماه می خوابیدیم. شبها که آسمان سفره ی دلش را باز می کرد تمام ستارگان جمع می شندند و تا می آمدیم بشماریمشان خوابمان می برد.
بوی گل و گل به سر تمام حیاط خانه را پر می کرد و درختان زنجیر می شدند از سیبهای کرمو و ترش. اما به خوشمزگی سیبهای خانه ی همسایه نبودند.
پاییز که می شد کلاغها بیشتر می آمدند و سارها آماده ی رفتن می شدند و من دلم می گرفت وقتی می دانستم که سارها قرار است کم بشوند و از همه دلتنگ تر می شدم وقتی درخت سیب خانه ی همسایه را بی برگ می دیدم.
این آخریها دیگر راست راستی از پاییز بدم می آید. نه به خاطر سیب ها و سارها بلکه به خاطر اینکه مادرم که عاشق سارها بود، در پاییز کم شد.
زمستانهای طولانی و سرد را بیشتر از پاییز دوست داشتم. چون جمعه های سرد و آفتابی، بوی آش رشته و پیازدغ مادر، همه ی فامیل را می کشید طرف خانه مان و سفره پر می شد از آش، پر می شد از مادر، پرمی شد از پدر، پرمی شد از خواهر، پر می شد از عمو ! و پدر بزرگ بلندتر و بزرگتر از همه بود و ما آش می خوردیم و از بزرگی او قد می کشیدیم و من با نوک قاشق پیازداغهای بدمزه ی آن روزها را از کاسه ی آبی سفالی و پر آش جدا می کردم و نمی دانستم که دست های سفید مادرم به خاطر سرخ کردن پیازها سوخته بود.
امروز وقتی به عقب بر می گردم، نه سارها را می بینم، نه سیب های ترش خانه ی همسایه را، نه مادرم را، و نه پدربزرگم را.
امروز سارها کم شده اند، درختان و چینه های کاهگلی کوتاه، جای خود را به دیوارهای بلند داده اند و به جای مادرم که مهربان بود و صمیمی، زن دیگری آمده خیلی بلندتر از مادرم. خیلی بلند تر از پدرم و خیلی بلندتر از فکرهای کودکی من.
او ته سفره های صبح و ناهار و خورده نان ها را نه جلوی سارها که کم شده اند و نه جلوی کلاغها که گرسنه اند، بلکه داخل گونی می ریزد و جمع می کند و سر هفته کیلویی هشتاد تومان می فروشد.
و نه سارها که کم شده اند و کم رو ! و نه گنجشکان کوچک، بلکه کلاغها هم که گرسنه اند دیگر فهمیده اند که نباید بیخود غارغار کنند. چون چیزی گیرشان نمی آید!
من امروز سالهاست از خانه ی پدرم کوچ کرده ام ، با سارها، با سیب ها، با مادرم.
هر چند خیلی بلندتر شده ام اما هنوز دستم به تاقچه های بلند خانه ی کودکی ام نمی رسد و سالهاست دیگر بر سر مزار سار نرفته ام چون دیوارهای حیاط خانه ی پدرم دیگر کاهگلی نیست و بلند شده است.
اما امروز به دخترانم می گویم: کلاغها را دوست بدارند، سیب ها را ببویند، سارها را بپایند و نگذارند کسی سنگ ها را از روی زمین بردارد و به آسمان پرتاب کند و بگذارند کلاغها گردوها را از روی درختان بدزدند و ببرند.
نوش جانشان!
داستان بی نهایت زیباست و لبریز مفاهیم بلند عاطفی، احساسی، اجتماعی و حتی عرفانی است.
طرز هنرمندانه و سرشار از لطافت جناب آقای رجب خوانساری نیز کاملا به دل می نشیند و ما را سرشار از حس افتخار می کند.
امیدوارم در سرزمین ادبیات کشور عزیزمان شاهد درخشش چنین هنرمندانی باشیم و قدر بدانیم.
به نظر قطعه ادبی جالبی است
اما شاعر خیلی خودش را به گذشته پیوند داده
زیبایی زندگی فقط در مادیات نیست
به اطراف خودمان که بنگریم خیلی زیبایی میبینیم
دیدن این زیبایی ها چشم دیگری می خواهد
به پرواز بیاندیش پرنده مردنی است
خیلی متشکریم از نظر شما
اما گذشته ی چندان دوری در این داستان رقم نخورده است.
نویسنده این تصاویر ذهنی و این رفتارها را احساس کرده است. به هر حال نظر خود نویسنده را بدانیم بد نیست.
در جواب آقا یا خانم صادقیان گرامی
سار و سیب گرچه نوشته ای ادبی ولی داستان کودکی های جامانده ی من است. به خاطر آوردن جمعه های پر آشوب طفولیت و همراهی با سارها و کبوتران و رفتن تا اوج، آن هم با دست و پایی کوچک اگر به زعم شما دلبستگی به مادیات باشد، و اگر پرنده مردنی است اما همین مردن تلخ بود که مرا واداشت به زنده ها فکر کنم و آنانی را که چون مادرم به فکر اهل آسمان بودند، به خاطر بیاورم و به دیگران بگویم بازماندگان سارها و کبوترها هنوز زنده اند
بیاییم معنویت وجود آنها را درک کنیم.
متشکرم از توجه و پاسختان.
عرض ادب واحترام خدمت استاد گرمی.بینهایت عاشقانه وزیبابود.موفق باشید.
سلام بر شما
متشکریم
لطف عالی مستدام